بز و میش
یک بز و یک میش با هم در رمه در چرا و در تلاش و همهمه
از قضا آن میش از جویی پرید ناگهان بز، شرمگاهش را بدید
زان سپس با داد و فریاد وهوار گفت رفتت آبرو ای بی قرار
چون که من دیدم فلان جای تو را آبرویت رفت و گشتی بی حیا
میش گفتا چند بی ظرفیّتی بر خودت بنگر، بز لخت و پَتی
مال تو باشد همیشه در نظار از چه بنمایی چنین داد و هوار
تو فقط یک بار دیدی، العجب مال تو پیداست برما روز و شب
ما به روی خود نیاوردیم هیچ از چه بیخود می دهی گیر سه پیچ
از چه می گیری تو خرده ای رفیق اندکی در خویشتن هم، شو دقیق
تو فقط بینی عیوب دیگران گرچه می باشد عیوبت بیکران
تو سرا پا عیب و غافل از خودی بین چگونه هامز و لامز شدی
گر عیوب دیگران دیدی مخند چشم خود را بر عیوب خود مبند
ابتدا عیب خودت را پاک کن زشتی و نا مردمی در خاک کن
بعد از آن رُو سوی عیب دیگران تا نگردی شرمسار اندر جهان
ای قریشی فکرعیب خویش کن چشم خود بر دیگران درویش کن
عیبهای خویش را بنما حَسَن پیش از آنی که بپوشندت کفن