کشکول قریشی

مباحث علمی، ادبی، سیاسی و اجتماعی

کشکول قریشی

مباحث علمی، ادبی، سیاسی و اجتماعی

۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است



                                                 بخوانید و نظر بدهید

میخوام براد یه شعری بوگم کا میدونی
از اون قدیما ندیما بوگم براد یا نگم
اگر میخَی کا تو از اون قدیمیا بدونی
نگو اینا چی چیِس یا کا از کوجا اومِدِس
 گِمون نکون کا یهوکی شده‌ی تو اینقذِری
چقذ صَتمِه میخوردند اون زمون مردوم
 یه ذر
ه شا کا یادم هسا من خودم میدونم
برو مقایسه کون
این زمونا را با هم
نیگر میداشتن اون دوره یه چنتا هندونه
قایم می کردن اونا را یاواش زیری پِلّه
حالا تو چلّه زمسونا
تیرما تابسون
پلو کا بود اون قدیما یه نوبِری هر عید
حالا پلو کا غذاشون صُپّا ظورا شبس
زمسونایی قدیما خودم دُرُس یادمِس
یه کرسی بودا هفِش ده نِفِر به دور و ورِش
تو کرسی بود، یه گود کرسیا توشم یه کِلِک
زیاتی گنده نبود‏، نصفی یک چیلیکی خالی
اِگِر نبود چوبالی، هیمه گاب میذاشتن تَش
زَنایی خونه همین کا می‌شد دمی پسّین
اگر تو سوختونشون گاهی وختا هیمه نبود
ذوغالا بو کا نداشت اما یک کمی دَم داشت
هِمین کا گرم میشد کرسی، یِخته اولی شب
اِگِر یه پسّا اون کرسی میچاید یِخته تو شب
اگر کا ته کلکشون یه چنتا پِشکِل بود
رو کرسی بود کا یه مَجمَیی مِسیا لامپا
اگر کا بود گا گوداری یه چنتاوَم وجاری
حَکایِتی آتیشا، کریسیمونا، گود کرسی
لتاشونا یادمِس کا چیطوری آب میدادند
یادم میاد کا چه جورایی میکشیدیم آب
یه گابی گنده وا چا گابا، یک سرازیری
به این طِنافه می گفتند همه طناف چاگاب
یه چایی گودا، کنارش دو تا کُپول چا بود
 یه چرخی گنده به قایده یه متر رو اون کُپولا
زمونی کا دولی آب، میرسید به ته چاگاب
تو اِسْفِرِج کا بودس رارویی سرا‌زیری
همین کا آخری اون اسفرج میرسید گاب
تو اسفرج کا همیشه یه مردی په گاب بود
بالا سری چا، یکی بود کا کاری عالی میکرد
همین کا دول بالا می‌مد، نیگا میکرد اونجا
حدودی سینْزه وا چارده من آب تو اون دول بود
اون دول یه رَشْ کا میومد بالا وا پر آب بود
همین کا خالی می کرد آبا
را  تو اون کون چا
یه جوقچی بود کوچولیا، دو اِنْجَم آب توش بود
با صَتْمه وا با هزارون بلا وا درد سری
لاری لاریچی، لتا، را اونا میدادند آب
تو صحرا هر تُوله یک خیری میکندس چا
چا عسکریا، چا حج جبینا، چا ورسا
لتاشونا تو بیبین اینجوری میکردند تر
به من بوگو کا از اون چوم کشیّا از چُپونی
براد میخی کا بوگم از حسوما از اُرَقی
میگن لته رشِشِسْ، یعنی این کا آب میخواد

آ زیر جومه وا جِرِقْزِه لباسی مردونه س
لتا را چاق میکردند با بیلا با کَتفَر
یه پَسّاوا دو رَشا صد هِناس یعنی چه
توقولیا کُلارا بُز رَشیا قوچا دگه
وری خوددا تو دَم پَسّا پاش بوکونا بورو
اون ماسا پوشنه بذارا کماژدونا خُل کون
وجاریا کولوزا را با اون وِشا، تو ببر
بیبین کا یِخته کولوزولیا تو اون چَچَبس
اون پنجا سُوی کا نَشُد بیچینی، بذار تو خرند

بیریز تو گندومارا تو تاچا ببر آسیاب
بوگو کا  بپّا عوِضا دِگِز نشد اون تاچا
بگو کا از همه آرتا تو هر منی ده نار
همین کا بارا را بردی خونه تو از آسیاب
اگر کا هَلوالا قَلبولا کَم تو انبارس
اون گِرْگِروا را آثار کون کا دیر نشد
بوگو کا کِی واپیلیس میکونی تو گندوما را
نذار کا لِچ بیفتد، اون ماسا کا تو تارِس
چُله چُلالیی هیشکی نذار کا کاری بدس
دیروز چُله چُلالیم هشتا، خیلی جوشی شدم
کوزلا را با اُچوما با اون تا چا وا واز
بیریز تو گندما را تو تاپو تو صندو خونه

بیریز تو یخته ازون گندوما تو وَر بندید
اُرُسیا کا از اکبر خریدی قایده مَنِس
یه جفت پاکش، کا همون زیرجومِس، برام تو بخر
دیدم کا کُونه چینه داد میزد با یک بُونه
ننه جونم کا همِش هَس پشتی چرخا چُله
به پِیْنی گابا میگفتند اون زمونا تاپه
فتیله دَس کا میذاشتند اون زمونا بِچا
یه بازی بود اون زمونا به اسمی ریق به چِپِه
زمسونا چُپونا کارشون پیلی ریسی بود
یه دوکی چرخا یه دوشکی آ پشتی اون لوباده
همین کا ورمیخیزادند صُپی زود از خواب
میگم کا جَخْتا بِلاکی یادم اومد چیزی
یه چیز میخام بوگم باز نیمیدونم میدونی
اگر خراب میشُد چیزی، اون میشُد آفار
به راهی کم میگفتند قدیما یک تُله را
به چسبناک میگفتن کا مِثلی چَخْمالیِس
به آدمی کا پیله میکوند میگند کا کِنِه‌س
اگر کا واره یه سول داشتا هرز میرفت آبا
علیکْبِر آبا پِراشی چغندرا می‌کرد
چغندری خودمونی همون لبو باشد
یه جوقایی اون زمون  بود کا اسمی اون مادی
یه مادیا را میگفتندا مادی نیاسَر
اَلَجْ  یه  جوقی  بودس  یخته   کمتر  از مادی
میخواسن آبا اگر قِس کونند اولی جوق
کسی کا لا خُولی می‌کرد طرف میشد رسوا
کسی کا جوشی میشد، هی آتیش کوری می کرد
برا جوونا اون روز
ا کا اجباری سَخ بود
کا بوده آبی دمی چا، یه آبی دلچسبی
تمومی بیلا اُچوما کولوقکو جاش تو خرند
یادم میاد کا یه رِسمون درس میکرد فاطمه
اگر یوخت یکی اون قاتمه را میزد تویی آب
اگر کا کارشا اُشْدُیْ کسی میکرد آ می رفت
برام بوگو چرا دیروز تو شُورِتِش کردی
اون مرغه کُپ اومدس کُپ بذار کا چوری دراد
اگر کا تخمی خوروس دار اون همسادِد دارد
آتیش بوکون اون تنورا با هیمه وا وِجاری
اون باری کا رو خرسا تو وختی کردی خالی
اگر کسی عقبد کرد یهوکی وَر می‌مالی
قوطی گوگردا بیارا چراغا را بیگیرون
آتیش تو کرسی میریزی، نریزی تو رو قالی
اون پشته بونی آغِل چی میباس بِشِد کاگل
 صُبا برو دری دکون یه صد دِرم خرما
یه کَنده خرما بده به بچه کا آروم شد
تمومی نونا غذاشون تو گنجه وا دولاب
بده به نونوا تو یِخته وَری آ خوشبَنْدی
یه خُوشوا وا یه یُخه وا یه قُپْچیا دَسّی
یه روزی همساده مون پخته بود یه نون پنجِی
اگرکا دوری یه جوق جمع میشد، علفا اولَنْگ
تو بازی با پِلا چِفتِک، با یک پِلی سر قُل
اگر پِلی کسی سر قُل نبود، یه آل تا پری
جمال جملا اَلَک دولَکِسّا مرد مردی
اَرَنْگ مَرَنْگا یه قل دو قلا قَما تُرّه
یه بازی بود اون زمونا به اسمی بازی چالی
اگر کا شانسی بدی بازیکون، میشد بچّالی
بچا اتوتو میکردندا، یا خونه بازی
یه روز کا میتیه داشت بازی تیر کشی میکرد
با موریاش قرشونی میکردا وارد بود
اگر تو بازی میسوختا میخواس دوباره بیاد
کسی کا بود یه اهوایی گنده وا چاقی
تو بازی کُتْ کُتی باید کا کولپاچی میداد
اگر کا یک بچه میکرد یوختی کاری بدی
باباش اگر کا می‌فمید میکرد اونا سوتش
با یک چوقِت میخریدند قدیما ده نار گوشت
با پنجا نفت می گیروندیم چراغامونا همه
یه لامپاوا یه چراغ مرکزی شبا بس بود
چراغ تیریکا چراغ فِرمِزا چراغ نفتی
تمومی شب تو خونه هس غذاش گوش مَرزی
ننم
می پخت یزا وختا تو خونه قِیمِرزه
یادم میاد کا یه روزی اجاق میذاشتیم بار
اون آشپزه یه نوردون میهشت دَمی دالون
ازون خاطر کا اون بارا بودس کناری دیوال
یزاند کا از یزا چزاس کا هُقِشون میشیند
الای کا تاسی کسی بشکند اما نزِزِد
کسی کا شَنگی درختا تکون میداد الِکی
اگه رو شنگی درختی یوخت یکی می نیشس
یه روزی احمدی در کرده بود یک شَنَری
یه ترکه لسمی برو از درخدادون در کون
اون قوریا را بده کَلوابنده، کَلوا کوند
تو هر طویله برا حَیوونی یه آخر بود
تو کله حَیوونا یک کله‌گی بودا اَسفَر
همیشه آغِلا پر از کِنِه وا آسکِنی بود
سوکی دیفالا سولاخ کرده بود یه بزمِجّه
دیروز کا اون لوباچی رفته بود تو را اُشنار
ینا‌‌شونا دَمَرو، همِّشا کناری خَرَند
اون گوشتا شَله وا با اون نخوچیا را ننه
به اون اضافه میکردند یخته وَم اَدوه
برم تو ذرتا من، پَشکولیا را بیارم
بیریز تو پَشکولیا را فقط تو اون لوده
قِلِمی ذرتا را میچّیدندا میبردند
دیدم تو جوق یه روزی یه مارا قوروِزغی
اگر کا سُی تو چَچَب ریختی بپّا پاره نشد
بیبین کا چُوله شدس هر دو دَسّه این سِبِتی
دُرُ گِرِه با یه داری بزرگی گندوما را
یه کاری سختی دیگم بود کاری پُشته کشی
اگر میخواس پسری دخترا کوند نوزِت
بذار تو اون بچه را از تاپو چی تو نَنی
بچه کا تو تاپوچیس مگر بچه عالیِس
وری بچه یه غلیظ بند ببند وختی غذا
اون گرمایا برو وردارا آرتا را تو بیویز
تمومی دارا اورقیا کُل شدند، آچرا
یه چیزی آهنی رو یوس بش میگند اوجَنگ
با گابا زنبرا کَتْفَر لتا را کردیم صاف
اگر کا رفتی دمی قصابی بیگیر دُنبه
بچا یِوَخ کا میخواسن برن خونه ننه جون
اون کله پاچه را وختی کا می بری تو اتاق
یه روز دیدم یه پسرچی با مادرش لج کرد
یه لق لقی رو چراغ برق، کرده بود آشونه
دیدم یه پاختِری رو گنبذی اِموم زادس
یه شب کا خارسوه دعوا میکرده با بُسوره
کوریچییی خرمونا بیبین چه مقبولس
آ ورجه ورجه میکوندا شیری خر میخورد
یه تُرتُریا شِلار دادم اون جلوش ترسید
دیدم کا اون کری چی وایسادس پیشی گولی چی
یه زره بعد، یکیشون رفت، پشتی اون تاپوچی
اون گربه راگو شدس با سگی محمد علی
یه روز با قدی دِلاقِش تو کوچه بازی می کرد
نیمی دونم چه بلایی، یهو اومد به سرش

یادم میاد کا یه سربند دایزه چیم هر شب
یه روز کا برده بودیمش تو محکمه دکتر
غذا وا کا میخوردا، میرد تو اون مِعدِش
خدا کوند کا یه پَسّا کسی نوچاق نَشِد
بیبین شدس مثی چوق چرخ تمومی انگولیاش

یه قُمبولی کا یهوکی، تو اون گُوِش دیدس
یه روزکا تو خونه آسِیکی داشت اون آب می پاشید
از این خاطر دو سه روزس کا حال ندار شدس
تو محکمه کا حکیم اومدا طبابت کرد
تمومی صورتا دسش شدس مثی اَدوه
بریز تو یه جومیا، یِختِه وخت اونا بجوشون
دو روز دیگه میبینی کا دوباره چاق شدس
شَبَندِه روز خوراکش شدس اشکی چِشِش
سرافِت هسی کا حالش یه ذره بیتر شد
یه ذره ضَفتا پرشا بیگیرآ، قوتا غدا
یه اَنّاسی به سرا وضی اون اگه برسی
میگم یه زره مُتُوِجِّه این پسره بشو

میگفت کا تیر میکشد دندونم همش از درد
بیبین کا قلوه آق ابرام گوسوختِس از دُویدَن
میداد تا بُنگی صُپ اونا ننش همش دُونه
می گفت کا پیدا نشد چنتا سرگینی ماچولاغ

یه روز کا رفته بودس تو کوچه وا دعوا شدس
بیبین کا پاشنه پا حج ممدلی تُوِل کردس
برو وا یخته دوا سرخ بیریز رو اون تُوِلِش
اون بُخچه را گِلی کولد بیگیر برو تو خونه
حسن میگفت کا داداشم یه زره اِخلی شدس 
گِلی بچا کا میفتد میشد یه زره چی بد

اگر کا هسّی تو اینجا تُو چیزی رابُردا
یادم میاد، یِزا وختا یه مالیچی صابون
اگر کا ریخت یه پسا به رختا بَشنِد قیل
 رو زینی هرکی
براش اون زمون نبود عَمِلی
به چرخ سواری علیکبر کا بسکی عامل بود
اگر کا را میبری تو برو خونه اکبر

سُقُلمه میزند اکبر با اون کون آرنجش
شَمَرقیوما دوازَموما همش گشتم
همه آدِق میشدند وقتی یک صدا میمد
بیشین تو اینجا آدق باش بیبین کا کی می رسد

اگر کا رُونه میکردند اونا کا آب بیارد
چقز خوبس کا بری پهن کونی یه جُل لبی جوق
ببر تو یخته چِلِسمِه بیریز تو اون کیفد
یارو کا پول بالا میرد اِزون سرا کولش
ازون خاطر کا همش کاری اون پر از کِلِکِس
با این کا صد جیریبم پشتی باغ سکینه دارد
اگر فوروش می‌کرد،
هَمِّیشا کَمِش میهشت
دیدم کا همساده گندوماشونا آرچی می‌کرد
 برایی هندونه کاری کُپوله می‌ذاشتند
 تو پشته هر توله جایی به اسمی برگردون
  قِلاق پرونی میکردند، بعدی تخمه کاری
 اونا کا یک کوله برجی توخربیزا هشتند
 میخاد پیازاشونا جاندازد آ پاش کوند
بیبین کا جَده هَمِش پر شدس با خاک مرده
اگر کا آب بیریزی رو زیمین شُلات میشِد
هَفِشتا کفترا گنجیشک، تو دهنه چا پشته
یه جفت کفتری مُفلق دیروز تو خونه اُورد
بیبین کا کفتری جَعلم دوباره برگشتس
 میگفت کا سگ لاسِه مونا‌ بیبین کا لو اومِدس 
میگند کا چارتا سگی گنده داشته مشد عباس
 بیبین چیکار میکوند اون خره کا فل اومدس
 
 تو اون طویله و باربند بیبین کا گاب ورزاب
یه گابی داشت حج علیکبر کا سُوِشم خُب بود
اگر کا راسی واقی تو میخَی بوکونی صواب
بده تو یخته پِکینا وَری به اون نونوا
میگم برو تو با تیر وَرکونید خمیر پهن کون
اون چار تا گومی کا پارسال تو چا مَکینه گذاشت
ننش میگفت کا دومادا میباس صداش بوکوند
 نیگا بوکون تُو تو گله به اون دوتا توقُلی
اون روزا جاز کا میبردند بچا مرفتند سِل
میگم بیبین اگه اون ماسّا راسّی جِل اومدس
پولش بده کا بِرِد، یخته چی  عسل بخرد
بیریز تو یخته اون آشبلگارا، تو اون پیاله
بابام میگفت کا نیگا کون اون جوق پُری سازِس
پُری پیزُر شدسا جُل وزغ گرفتس جوق 
 بیبین زیمینا را مار سُمبونه سولاخ کردس
یهوکی چارتا بالیشمار دیدم تو صندوخونه
اِگِر سَحَل میشنیدند کا آبِا تریاکس
میگم کا گُنده شُدِی ول بوکون این بازیا را
بیبین کا موردونه پاکی درختا را خوردس
اون عاینکا، کا زِدِیَم، چقز کا بِد میخورد
چقذ سرم میخارد یخته‌چی برام بخارون
میگم کا من میخوابم یخته این سَرَما بجور
 آ بعد از اون کا کسی دست به آب می رفتس
پاکیزه کردن مردوم براشون عادت بود
بیار اون آفتابه را دس نُمازدا تو بیگیر
یه روز دیدم کا یه زِنکِی بِچِشا شیتش کرد
با چَرقَتِش دری دَنی بچشا محکم بَسّ
همه لتا پُری کُرقای شُدسا پاشت میخواد
چقز کا مجو گرفتس، این زیمینامونا
بیبین الج پری ازوشک شدا علف تلخه
یه پندم آبی کا ته جوقی آبه راه افتاد
یزا کوزل تو چچبچی کناری را پلّاس
به دُمبی بزغاله چیمون، ماموزیا گالس
سه تا مَقَز رو اون بره کا وزا وز می کونند
تو برج کفترا پر از زِلِسا چلقوزس
 اون مرغه تخم اومدسا، فقط رو آن پنبه
 شُول بوکون تو دیفالی اتاقی مشد عباس
یه ذره کشته درس کون، بکش رو اون دیفال
فقط تو چَنتا کَلوکا، یه زره گچ، آ یه بیل
 دُرُس بوکون تو قِناسی دیفالی مَوالا
صُبا و پس صُبا کردن کا کاری شیطونس
اگر کا جَخت کونی بیترس، تا دیر بِشِد
تیشیچی کون تو لتا را، چقندرا را بکار
بیبین کا گوشتا پُری چِندِرِسا چربا چیلی
آجیم بِچِشا دیروز برده، تورکِشا کوفتس
دوباره تورک دراوُردِس تمومی دسّا پَرِش
یه کُپِّه ارمنی پارسال رو پشتی دسَّم زد
یه چوله وا یه موسوره، یه لوباچی آ یه خر
 
ازون بولونی تو گنجه، یه ذره روغناشا
 نیگا بوکون کا، پُری، فرق نکرده گرگروا
یه روز آجیم، با یادش آ خاری هم ریشم
می گفت داداش بخدا، این حسنی زِلِّم کرد
منم کا جوشی یهوکی شدم تو هول ولا
اون کا چوقونی بودسا، بیبین چه حال اومدس
یه روز دیدم کا دوتا مُلا کاغذی تو هواست
تو بازیا کا می رفتسا، مزه مینداختس
بیبین کا مزه ترکمون دوباره کرده علی
اگر کا رفتی تو باغ، چارتا دُشخاله در کون
ازون همه هوله نونی، کا ریختی پشتی خرند
یه زره از هوله نونا، بده به مرغ کُپیه
تمومی مرغا را جا کونا، زود برو تو خرند
چقز تُلی به لباسادا، رختا بَشنِد بود
 چقز کِوِرِه گرفتس، پشتی دسا پَرِد
یه بار کا چوقتا ور می کوند، آ میدِد گوشت
اگر کا داشت، یه چوقت، گوشتی کوفتنی بسون
بوگو کا ما دیگه، بار کردنی زیاد خوردیم
 سه چارتا مای لری دیروز، دیدم تو دسش بود
یه روز کا رفته بود اونجا، تو آبا لخت شده بود
یِوَخ مینی یه پارای با تو خیلی اُخت می شَند
یادم میاد دوتا بَردِر بودند زمونی قدیم
یه روز دیدم کا آقا ممدا، شووِر خارش
یه روز دیدم کا یه پیت کِش چه کاری عالی می کرد
 مِگِه کا دختری ملا رِجِب شووِر کردس؟
تو اون کُلُلِه درختا، یه گربه قایم شد
 یادد میاد کا پیارسال کولوزه ور کردیم
 چقدر کا کاکِشی کردیم، با تورا با گالوار
دیدم کا یک گاله خاک پشتی گودشون انداخت
خدا را شکر کا سِلِه اوسّا مرتضی رُو شُد
اگر کا پَنا بُری، تو بِری، تا اون آخر
دیروز کا رفته تو بازی علیه داده هُلِش
یه وخت کا میری خونِشون، هَهَی مِثی موکونه
 بیبین چقد موکونِیِس این پسر خارم
دیروز یه بُرِّه بچه، رفته بود خونه اصغر
میگفت کا احمدیمون، درساشا رَوون کردس
دیدم کا راسی واقَی، درساشَم روونش بود
یه روز کا قورت می مالید، قورتشا خوابوندم من
ازش بپرس تو کا، آبی مکینه په کی میرد
می گفت کا آبا برو، په لتا حج علی کون
یه روز برا لته کاری، کار اندازی کردم
بیبین کا مرزی لتادون یه زره سول کردس
اگه کا سولا نبندی تو، مرزا آب می برد
تو لار درازه، پا چا مرتضی، پا تُپه دِراز
حج آقامون کا یه روز رفته بود، با یک تاسکی
یه واسکی قَوِی، ازون واسکیه دیدم اِسِّد 
اوَخ دیدم کا ماشینِشا، بُسکِلِش کردِس
اگر هُلِش ماشینِ شا بِدِی، مینی میگیرد
آ بَسکی بار زِدِس، در گیرونده ماشینِشا
میگفت کا بخشه سه جِلتِت یه عسکی سه در چار
یه زره خاسکِرا اون مُدبَقا، بیریز تو کِلِک
یه روز دیدم کا عاموم رفت، سوکی اِموم زاده

یه روز دیگم زنموم بودا، دایزما یادش
عاموم برام به بابام داد، یه روز، یزا بُتِه کاو
یه روز کا رفته بودم من تو مسچدی گودی
برو کنار مینَم، اینجا وایسادی آ چرا
یه شب بچه کوچیکه شون یه لاشَره وِل داد
میگفت کا بارا را اِلَّن دادم به عبداللّه
 بوگو کا من صُبا اِلَّن میباس بِرَم بازار
می گم کا لاقیِتِد بود کا افتادی تو هچل
ازون خاطر کا تو مُختَصّی، بارا کردی خالی
اون پارچه را کا تو اَلحَدِّگی سیا کردی
بده یه زره ازون سنگکا به گوسفندا
اگر کا رفتی تو کنجکار، چندتا دُشکی بیار
میگم کا "
بعضی خودمونیا" را، من دیدم
تو تاریکیا خودم، سُمبِی جِنّارَا دیدم
ناغافِّلی نَنِشا دید بچه، آ لب ورچید
برو یه مِکمِکی دنش بذار کا آروم شد
نیگا بوکون تو به دنش چقذ وِزِه کردِس
وا افتادس بچه مون راستی از دیروز تالا
بزار تو یکه مشما درست زیری دواچیش
نیمی دونم کا چرا نافش افتادس بچه مون
یه روز مریض شده بودا، دیدم کا هُق میزند
همه غذا وا کا اون خورده بودا، قِسیون کرد
ازون خاطر، پا بیرون داشت احمدی دیروز
گمون کونم جونِوِر داردا، میخاد کارکون
یقی اگه بخورد یخته جوهری جونِوِر
یه روز علی آ حسن بازی داکوری کردند
مثی یه شعر میخوندند اَدِک مَدِک دودوری
یکیشون سر میذاشت، اون یکی قایم می شد
می گفت اون گرگا بیبینا، سِگِادا توتِش کون
 مگر کُچی یا شَلی، کا به کار نیمی چِسبی
  دیروز دیدم کا یزا جُوامون این مافَق بود
میباس دیگه بچرونیم، یا بیچّینیم اونا را
 چقد پیزُر دمی پالونی مش رجب میذارد
نمکا فلفلا زرچوبه وا هلا دارچین
یزا هُوارا، یزا خاکا، یِختِه خاک مرده
 با چرخا یابو تمومی هُوارا را بُردس
یه عِسکه صبرسا، یعنی میباس نری، بومونی
دیشب کا پاکیزه میکرد، نَنِم اون انبارا
یادم میاد یزا مردوم با فُرت می رفتند شَر
می گفت کا دای علی مونا بیبین کا شَری شدس
یه روز دیدم کا یه میمی سُوار خر شده بود
آ هرکسی کا میاد، سر به سری اون میذارد
میگفت براد بِشالَم خارسو عزّتی رقیه
بوگو کا ماسّا را از بُقبُقی بیریز تو تاره
اون سنگی گنده کا بود اونجا، پشتی تونی حموم
برو یه کُندالِه پیدا بوکون، آ شیرش کون
بوکون تو اون کُلِه دونی تمومی خوردا را
یادد باشد کا تو از قولی من بوگوی به باباش
اون گابا قاشووِلش کون، آ یخته کاش بده
اون دسمالی کا تو دسِّش بود، اَبِرشومی بود
یه جفت گیوه ملکی داشتا پُز میداد خیلی
یه روز کا احمدی اومد ناغافلی از در
اونم با خومی گیوش، یَگ لقت به احمدی زد
برو وا راسا ریس اون کارادا بوکون آ بیا
 دیروز یزا پته برق اومدا یزا پته آب
برو بیبین میتونی یِختِشا کَمِش بوکونی
یه روز یه صحنه یا دیدم کا راسی زیتم رفت

دیدی دوباره دیروز گولی احمدا خوردی

تو باغچه مون پُری پِرپِریا عروس باغِس
تا اتلی ظهر، تمومی خیالا را کاشتیم
تموم تخمه خیالا را لیلیا خوردند
چه بَشدا بارونی امسال خدا را شکر اومدس
یزا کوزلا یزا کاوا یخته وم کولوزه
اوخ تمومشا ورمیدارد میرد بازار
یه لوده انگوری مِرِه وا سه چارک خرما
  بیبین چیطوری شدس کِندیلی شور خارش
شدس دُرُس کا مِثی شیپیشی لاحاف کُنه
درختا کا تو بریدی یه بار دیگه جُنده س
آ بپا کا خوروسا را اون حَیوونا نخورند
برو تو په گله وا وایسه بالی گرگروا
هواسِدا تو جا کونا خرابیم تو نکون
درس مِثی دیروزی جدی بالدا بِپّا
تمومی دسا پرش توتولی در آوردِس
نیگا بوکون توتولیش قدی موری تسبیحس
توتولیا سوزه وا کپه ارمنیا، قدیم
با یه مداد کا تو دنش میذاشتا خیس میکرد
دلم میخواست یه شتر هندونه بِدِی به بِچه
یه روز یه چنتا کاسوم هندوناشونا خوردیم
 اگر تو رفتا اومِد واقعاً مِثی مَردی
دیدم با آب بالا کونی لَتاشونا تَر کرد
تمومی گنجه وا دولابا سفره را گشتم
 

 

با لهجه وا با کلومی تموم خوراسگونی
میگم براد ازون چیزایی کا من بلدم
میباس کا تاریخا اشعارشونا خب بوخونی
نتیجه کارایی بابا وا جدّا آبادِدِس
کا از قدیمیا هیچ اسما رسمیَم نبری
نیمیدونی اَبدا تو کا هس کودوم به کودوم
برایی خاطری تو می نویسما میخونم
چه دوره، دوره شوماسا، چه دوره‌یی ما هم
کا هیشکی دَس نزند چون مالی زمسّونه
یهوکی در میاوردند اونا شبی چلّه
برو تو هر جا وا هر چی دلد میخواد بسون
ننم میگفت کا میخوردیم پلو این عیدا اون عید
برایی اون قدیمیا کا واقعا عجبس
 تو برفا، سرما هَمِش دسا ما میشد بی حس
کا هر کسی زیری کرسی، یه پشتی زیری سرش
تو این کِلِک کا میشد جا بِدِی، هفِشتا دوتِک
کا روش آتیشا می‌هشتندا تَش کمی چوبالی
بقولی امروزیا تا تموم نشد آتش
آتیشا دود می‌ذاشتند با دسا با آسّین
عوِضِش عصرا کا میشد، ذوغال می‌ذاشتند دود
اما هیما کا یه بوایی فِقّا شلغم داشت
به جا لاحاف میرفتند یِزا به زیری چَچَب
با یکه همزنی خاسکراشا میزدن عقب
همین کا هم می‌زدند بازم عینی اول بود
تو کرسیم کا به دوری کِلِک هفِش جُف پا
عجب آتیشی میشد بِیتِرشا یاد نداری
بسِش کونم به همین جا کا دیگِه نپرسی
با چرخی چا وا با کون چاوا با یه گاب میدادند
با اِسْفِرِجا با چا گابا با طناف چا گاب
به اسمی اسفرجا یک طِنافی سنگینی
کا با طنافا با یک گابی می کشیدند آب
یه چالی گنده وَم اونجا به اسمی کون چا بود
گذاشته بودا میورد آبی چا را بالا
با دست مردی رو کون چا دول میشد پر آب
میرفته گابه پاکیزه مُعَیِّنا شیری
ازون طرف بالا میمد از تو چاگاب آب
میخواس کا گابه نشد خَسِّه په گابی میخوند
نیشسه بود رو یه تخته وا آبا خالی  میکرد
میریخت آبایی دولا همش تو اون کون چا
کا یختشم خالی میشد‏‏‏، آ چون کا
تش سول بود
تو جوقی آب را میُفْتادا، یک آبی
گاب بود
میشد لَبْلو اون کون چا وا بعد میفتاد را
این آبی کم کا هَمِش اسمی آبی گاب روش بود
این آبی گابا میبردند، عاقبت تو لاری
اگر کا مرزی لتا یا کا جوق نبوده خراب
کا اسمی صاحبی چاوم بومونده رو
اون چا
چا میر جُمالا، چا سنگیا، چا سِد عبدالله
رجبعلیا، حسینا، علیسکرا، اصغر
آ از گُواهنا از وازا خیش چیچی میدونی
ازون کولونی دری مَمدَلیا میرزا تقی
سؤالیم اگه شد، پس یقی جواب میخواد

کاپو قُری کا یه اسمی برایی هندونه س
آ رونکی کا یه چرمیس پشتی پالونی خر
میخَی براد بنویسم رو اون دیفالی کوچه
کسی کا رامیبِرِد معنیشا کوجاس مگه
ورد تموم کا می شِد گندما بوکون تو دورو
آ تَنگی قاطری مَشد علیم کمی شُل کون
کا بیچینند کولوزا را بچایی مش حیدر
بیریز تو گالواری اسمال آقا کا اون عقبس
کناری اون صَدِرَم چُله، تا بیاند ببرند

اِگِنه کندومامون پاکشون میشند خراب
آ  بعد ببر اون تاچا را خونه، بیا تو پا چا
اگر میخی برا مُزِدْ از اون تاچا وردار
بیبین کا آگَمی هَلْوال، چرا شدس خراب
یوخ مینی کا تو مُدبق، کُماژدونم بارس
اون نونا آب
میزنی، بپّا کا خمیر نشد
کُچه بذار تو بعدش، اون تخمه هندونا را
تو کیسه بپّا نریزی، مَظَنه کیسه پارس
زیادَّه هم بجا سینْزه اسمی یک عددس
یه زره وقت، تو خود کردما، به خود اومدم
تمومشا با کولوق کو بده به اون سرباز
بوکون تو بعد، اون مرغا چوریا تو لادونه
بپاش تو اون تُله جا کا دیروز علفاشا چید
اون آبا کا تو تارسم دیدم دُرُسْ یه مَنِس
اگر کا رفتی یه روز میمونی، منم تو ببر
اگر کا چَخْمالی میخَی بیارپلاس کُونه
همین کا خسه میشِد کاری اون یه قل دوقله
تو جشنا عقدا عروسیا میزدند چِپِه
اَرَنْگ مَرَنْگ میکردند بعدشم تو کوچا
به ظرفی کا گِلا باش میبرند میگند کَپِه
کاری زنام کا تو خونه، همیشه چرخ ریسی بود
کا یخته گنده تر از یه کُجی بود اون، یادده
به دَسا صورتشون میزدند چند چِپِه آب
شبا لا خُل کا میکردن کُماژدونا دیزی
به ظرفی ماسا میگفتند اون زمون بولونی
ولش بوکون یه معنیش هس بوکون اِنگار
آ تُل به تُل بودس یعنی اینجا وا اونجا
 یه خِنْجی رو اون دیفالس کا قدی مالْمالیِس
اگر کا دیر بشد جابجا، میگند کا هِنِس
وِرِیا ور میکشید، وختی آب میمد بالا
چغندارا را می‌کندند اون زمون، با بَرد
بازم میگم کا یه نوع هندونه کاپو باشد
میبرده آبا برا چنتا پارچه آبادی
یه جوقی گنده دیگم، اسمی اون بودس اندَر
کا آبی اونا، میرفتس تو چنتا آبادی
یه لَت درست میکردند با سنگ، نه با کولوق
یِوَخ مینی سر اون لا خُولی می‌شد دعوا
آ رنگا روش میشد زردا، دسا پاشم سرد
بجاش عروسی آ زن اِسِدَن همش جَخ بود
یه جومی گندِشا میخورد هرکی تا نِصبی
کاسه چینیا وا، اون گلدونا تو طاقچه بلند
کا جنسش از مویی بز بودا اسمشم قاتمه
 میشد یخته چی قاتمه کوتا، بر عکسی طناب
خراب میشُدا میومد شروع میکرد از جخت
اون کاری اولدا پس چرا ولش کردی
خمیرا را بوپوشون تو، کا یخته زودی وراد
بذار لا مرغ کپیه تا کا چوری در آرد
قاتِق بوکون توغذادا وا، بپّا کم نیاری
حواسدا تو بوکون جا کا خر نرد رو قالی
میری آ پَرمایه میشی تو، پشتی داری قالی
هوا کا یخته تاریک شد یه ذره قبلی اذون
بیریز یخته ذوغالم تو اون قوطی ذوغالی
اون بره وا دُبُرا قوچ، بِرَن تو اون آغِل
تو بسونا دیگه این دِینا واکون از سری ما
میگم کا بش دادم اما بچه ازم نَسِّد
تو بقچه وَم کا می‌هشتن لباسا وا جوراب
دُمادونا اِگِه اونجا بیشینی می بندی
برایی نونوا می‌باس تو یه سفره می بسّی
آ هشته بود اونا آسِّیکیمون تو یه گنجِی
همه را با اُورقی می چیدند، نه بیلا کلنگ
تو بازی جود جودی، می‌باس تو می گرفتی مُل
میکردا  بلکی کا سرقُل بشد از اون یه سری
کا هرکدوما میخواسی تو بازی میکردی
همِش میشِد رو هم، انگاری کا یک بُّره
یادم میاد کا یه بَچ بودا، چنتاوم باقالی
جریمه بازی کونه بوده، یک کونه باقالی
یا تیر کشی یا قرشونی یا موری بازی
میگفت کا ذُق میزند انگلیم هِمش از درد
نپرسیدم کا چرا سوختی اون دفعه‏، چد بود
با بی سولوختا مولوخت، کارشا ادامه میداد
همین کا بازی میشُد همّشا میشُد آقی
کسی کا بازیا میباخت، مثی همه افراد 
ننش لخه لخه میکرد اونا خودد بلدی
آ شب غذا نیمی دادش، همون کتک قوتش
اوخ لا خل میکردند با کُلیَم بار گوشت
گِمون نکون کا این نفتا برا چراغا کمه
مگه کا راسی واقی اونجا ارضی اقدس بود
کا هر کودومی به کاری میومدس وختی
کا تو بادیه با گوش کوی تو اونا میمَرزی
گولی گولی‌‌چیا چربا چیلی آخوش مِزِه
دیفال خراب شدا روش ریخت کُلی خاکا هُوار
آ روش میذاشت سه چار پینشتاوم سُماخپالون
دیدم کا توش پری آشخال شدسا کا وا کُمال
یزا دیگم همه چی به مِنِشتِشون میشیند
اگر میخواد بزِزِد، بیترس کا مار بگزد
میگفت این کارا نکون وختی کا میدیده یکی
اون شنگ اگر کا ضعیف بود یِوَخ مینی میشیکس
کا بود قدی منارا مُعَیِّنا فنری
بیار تو خونه وا بعدم کولوزدا ور کون
اون چِفتا قُلفی اتاقم بوگو براد واکوند
برایی بسّنی اون حَیوونم نیش آخر بود
از این نظر کا نبود فرقی بینی گاوا خر
به اسفَری خرا وَم میخ طِویله آهنی بود
اگر میخَی کا بیبینی ازون بالا بِجِِّه
تمومی کاوارا ریخته بودم تو اون گالوار
کا لیس نزند اونا گربه، اینجوری میذارند
میکوفت با دَسکَنِه، وختی میریختشون تو یَنه
تو قابلمه وا
جومی میگرفت کُلّی روه
اگر میخَی بوگو تا یِختِشَم براد بذارم
نریز تو اون چچبا خورجینی کا تش گوده
آ حَیوونا تو زمسّون اونا را میخوردند
کا هردو بازی میکردند رو یکه جُل وِزغی
کا مثلی آبا کا ریختی اون ‌وخت تو تاره نشد
درختا بلگاشا کا ریخت میشِد لختا پتی
دُرُ میکرد، بافه بافه می‌ذاشت رو هم اونا را
میباس بافارا تا خرمن رو پشتی خود بکشی
یه سنگی رو بافه می‌هشت طبقی یک سُنِت
بسس خسه شدس اون، مگه نیمی فَمی
کا اینقزر پَچَلا رختا بَشْنِش آشخالیِس
 آ دوربوکون لامُحاله تو این همه مِگِزا
یه سُونی پیدا بوکونا‏، بوکون اُورقیا تیز
با سُونه تند کونا، بعدم بغل بوکون بچه را
میگند به چوقی تو اوجنگ یَرِتا پِرَنْگ
کا اَرْغَمِس یه اسمی دیگه برایی طناف
اگر کا داشت تو بسون ازش یه ییزدُنبه
ننه به اونا میداد گا گداری یک گِزه نون
می‌باس کا بِپِّرونی اولش سری یه اجاق
آ رفت پشتی دیفالا لیویرشا کج کرد
یه پیرسُوکا یه قِلاقم رو پشتبونی خونه
میونی کفترا وِلوسا خیلی آزادس
تمومی مرغاشونا کرده بود خفه موسوره
کوچولیس اما اون مادرش مثی غولس
عقبی مادرشم تا نِفِس دارد می دوِد
رسید به اون گولی چیا دیدم یهو ماسّید
نفمیدم کا دوتایشون بهم میگند چی چی
دیدم هَهَی میکرد این یکی با اون داکوچی
چقدز آمُخته شدس با کریمیا مملی
یهوکی خورد به زیمینا به خود پیچید از درد
کا چند سالس، اونا اینجوری، کرده در بدرش

نُچاق می شدا زبونش سیا می شد از تب
می گفت کا بش بخورونیند یخته گوشتی شتر
سری دلش میموندا، نوچاق میشد بعدش
اگر بِشِد لَقَلاً
کاشکی در فِراق نَشِد
چشا نظر نخورد کاش، ماشالله قدا بالاش
گِمون کرده سَلاطونه، خیلی ترسیدس
زیمینا لَخش شده بودا، یهوکی پاش لَخشید
به خود می پیچدا بی تابا بی قرار شدس
همیشه بی تابی میکردا داد میزد از درد
حکیم گفته دوا دردی این یه آش کِدوِه
کِراش نیمی کوند اینقذ، خوددا خَسِّه نکون
یه مردی سالما پر کارا قلچماق شدس
عوض بوکون تو براش اون جِرِقزِه وا پاکشش
میگم مظَنِی ازون تخما گوشتی کفتر شد
بِدِش دُرُسا بزن از کنارش اون مِگزا
اوخ میبینی کا انگار اونم شدس یه کسی
بوگو کا اینقزه دوری این چنتا چوری نرو

آ دندونم مالی کردس، دوا افاقه نکرد
آ
کاری اون پسره وَم شدس ادامس جُویدن
میکردا داغا میذاشت پشتی گردنش کُونه
با این کا گشتم از اینجا را، من تا آخری باغ

یکی لقت زده تو اون دلش، پرِهش واشدس
نیمی دونم کا چرا دوری اون تُوِل زردس
با یکه کونه تو پاک کون تموم خاکا گِلِش
نگو تو بخچه چیچیس یقی خودش میدونه
منم جوابی اون گفتم، دُرُس مثی خوددس
اگنه نمره اون هست همِّشا نود از صد

به جونی مادرد عارِد نشد، برو وردار
ننم میداد کا بشوریم دَسّا وا پامون
میتونی پاک کونی با گَسایلا بِنجیل
رو میلی چرخا سوار میشدس آ یا تو دلی
سُوار چرخ کا میشد هردو دسّاشم وِل بود
آ چار من هندونه را زود بیریز تو خورجینی خر
چه نشگونای کا می گیرد همِش با اون پنجش
نیمیدونم کا کوجا کیسه مورما هشتم
کا این صدایی کی بود یا کا از کوجا میمد
اون عَرچِکا کا میارد، بیگیر بده به بِچِد

میماس کا صبر میکردن کا آسمون ببارد
آ دم کونی یه قوری چای آ چاق کونی یه چاپوق
اگر کا کیف نداشتی بذار پَره لیفد
کسی نخورد یه قُلُف آبی بابتی پولش
نیگا بوکون تو کا کون پاشنه پاش پر از تِرِکِس
اُرُسیاشا بیبین صدتا وصله پینه دارد
آ وختی کا می خرید، شیش تاشا میکرد اون هشت
آ یختشم تو اِموم زاده گایی کاچی می کرد
 آ خربیزه وا خیالا رو پشته می‌کاشتند
 کا دور زدن خر اونجا همیشه بود آسون
با قلوه سنگ، فرار میدادند سارا جاری
یه زِبره وا یه کُمیزه چیدندا برگشتند
 آ بعد آبا به گندوماشون پراش کوند
لتایی دورا وَرِش هیچی میوه نَیْوُرده
مثی زمینیایی اون پاینه‌یی قنات میشِد
 خونه گذاشته وا، توشم سه چارتا تخم هشته
بجاش از اینجا یه جفت کفتری مُحلَقی برد
یه جفت تخمی کوچولی، تو اون خونش هشتس
 یه اُسُوخونْ گِلی  پوزش، با عوا عو اومدس
سه تا ازون سگا نر بود،  یکی ازون سگا لاس
 این رش گرفتس اون گاب ماده‌موم کا مَل اومدس
با اون شاخاش لبی نیشاخُراشا کرده خراب
گمون کونم کا فوروختِس اونا به حج محمود
برو بده به اون نونوا تو یِختِه آب دَسّاب
اِگِنه دادا میزندا، صداش میرد به هوا
برم مینم چیچی گیر کرده بود تو را نادون
با آب چاش تمومی زیمیناشونا میکاشت
 عروسشا ببرد دایزِشون آراش بوکوند
یادم میاد درس انگار دوتای بودند دو دوقُلی
یوخ مینی کا شولوغ میشد اونجا ناغافّل
بجاش اون بقاله وم با یه جوم عسِل اومدس
اگنه داد میزند، آبرومونا می برد
آ یختشم تو جومی روحیه، بده به خاله
بیبین کا را نیمیرد آب با اون کا تش وازس
بوکون تو جوقا پاکیزه با یکه ماله وا چوق
آ آب اومده تو اینجا از این خاطر سردس
یگ عالَمه رشه وا با کنه تو اون لادونه
 میباس یقین میکردن کا دَنشون پاکس
بیار اون دسخاله را وا بیچین تو سبزیا را
تمومی واره وا مرزی لتا را آب بردس
اون تُرتُریا اگه هل بِدی مینی می‌تُرِد
 اون ناخونادا یه چکه تو اون سرم بمالون
پر از رِشکا  شیپیشس سَرِد تو یخته بشور
 تو اون کرا کا همش بود پر آب میرفتس
تو اون کُرایی کنار آب، کا بخشه طارت بود
اگر کا آب ندارد، آب بوکون اونا زیری شیر
آ اونقزه زدشا سوتشا اُریتش کرد
با پاش میزد لقتش هی، آ نشگونش با دس
بیبین کا جوق پری اُزوِشک شدسا آب نیمیاد
هدر میدیم، همه کودا برزا آبامونا
گمون کونم کا شُدِس عینی کارونا کرخه
همه زیمینا را تر کردا، قلبمون شد شاد
گمون کونم مالی حج مرتضی سِد عبدالّاس
نگا بوکون کا زبون بسّه چندی بد حالس
اذیتش همشون بدتر از مِگِز می کونند
 تو را خدا وَرُو وُرد کون هوا پر از سوزِس
به جایی تخم گذاشتن هَهَی گذاشت لمبه
بیگیر دَقَزاشا اوِّل، آ بعد بوکونش راس
زیاتیشا بذار اونجا، نریزی توش آشغال
 با چنتا نیمِّه، تموما بذار تو اون زنبیل
 نگو بذار کا صُبا می کونم، همین حالا
از این صُبا صُبا کردنی تو دلم خونس
آدم کا گشنه میشد، بیترس کا سیر بِشِد
آ بعدشم اون چچبچیا، با حسوما بیار
آ دورشم پری خاک و خلسا پشما پیلی
نیگا بوکون کا جا تورکش، مثی اینکا سوختس
خدا کوند کا نیفتد به صورتا به سرش
هنوز زوق میزند جاشا، هی دارد می سوزد
با یک قلاقا یه پیرسک دری خونه اکبر
برو تو وردارا، بعدش بیریز اونا تو آشا
با این کا گرم شدس امروز، کلی 
آب و هوا
می خواس چوقولی کوند از حسن، اومد پیشم
 بیبن کا زوق میزند، گرده وا سرم از درد
جلو خودما گرفتما، رفتم اون بغلا
با یک گونی کا تو دسش پری زوغال اومدس
سری این کا کودومش بیترس، دیدم دعواس
نَبُردِس هیچ کودومشا، تمومشا باختس
چقذ خودشا نُنُر کرده بود وَری مملی
بزار لا شنگی درختا، درختا را تر کون
بوگو برا چوریاشون، یه زره شا ببرند
آ بعد، بپّا بیرونم نموند اون، شبیه
اون قلفا وردارا، بعدم دری خونه را ببند
نیگا بوکون چشا چارد، هَمِش شدس پری دود
نیمی دونم کا چیچی عاقبت اومد به سرد
بوگو یه یزره بده، شَله وَم برا آبگوشت
بوگو یه وخ مینی امشب، برام میاد میمون
یه رش دیگم کا بمون داد، دوباره پس بردیم
یه کله جنگ، کنارش دیدم، کا افتاده بود
با چَنتا از اون بچایی محله، اُخت شده بود
ازون ورم یزا دیگه کا زیری بار نیمیرند
بزرگشون آقا مَمِد بودا کوچیکه کِریم
با زورا دعوا دارد میبرد سری کارش
دری دماغشا می بسّا چا را خالی می کرد
چرا پس اینقذه از زندگیش، دل سردس
یهو، سرافتی را رفتنم آ سایم شد
آ از درختی حج علی یه ترکه در کردیم
پُخیا تو یَخه مونا، تکون دادیم صد بار
آچاشونا بالا کرد روشا کُلیَم کود ساخت
آ جوقی آبشون الحمد لِله لَبلُو شد
گ
ِمون کونم کا یه اَهوایی، می رسی زودتر
 یهوکی خورده رو سنگا وا لِه شُدِس دو قُلِش
به من میچسبدا میگد، نرو، بومون تو خونه
چیطوری افتاده، با این پسر، سرو کارم
یکی ازونا، همه دَرساشا، میخوند از وَر
چقدر خودشا اذیِّت، این بی زبون کردس
جُوابی پاکی سئوالا، سری زِبونش بود
میکرد قُردُلیا، گوششا مالوندم من
آ، بِش بوگو کا چرا په حج علی آب نیمیرد
خودی توام برو په آبا، بعدم اونجا بومون

آ بعدم آبا پراشا، آب اندازی کردم
برو تو سولا بیگیر، فکر نکون هوا سردس
آ آب میرد تو اون لاری، کا بزغاله می چرد
وا هشته بود دیروز ممدلی، یه کیسه پیاز
پیاده شد دَمی سرحوضا، رفت تو یک واسکی
 
آ بعدشم اُرُسی شا، یه واسکی قَوِی زِد
آتیش نشد ماشینش، چون هوا زیاد سردِس
هُلش نَدِی، می بینی کا یه ذره را نیمی رد
چقد سیا، با روغن کرده، دَسّا آسینِشا
برو تو بسون ازون عکاسه، آ جَلدی بیار
آ بپا کا نخورد اون کِلِک، یهوکی تِرِک
آ دید کا اونجا، پُری دادا قالا فِریاده
آ خارسوا بُسوره خارما، میکرد یادش
یه نخ به دوری همش بَسه بود، با یک گره هاو
دیدم کا در میارِد اکبری اِدا نودی
دُرُسّا پاکیزه کون، رختا بَشنی اون بچه را
ازون به بعد، همش مادرش اونا میپّاد
ازین خاطر کا درارَم، لجی حسن ملا
اگنه، جِنسا تموم میشِدا، میشم بی کار
نیگا به وضعی خودد کون، چقذ شُدِی تو پچل
منم تمامشا ریختم تو اون قوطی زوغالی
آ شادیمونا تو از قَصّ، بیبین عزا کردی
آ بِپّا کا نریزی، آبا را تو اون قندا
آ بپّا، اون بچه کا خوابیدس، نَشِد بیدار
صداشونا کا شنیدم، یهوکی خندیدم
آ سمبشا رو پام هشتا، یهوکی ترسیدم
گمون کونم نَنِشا اشتِبای دیدا ترسید
یه شیشه پسونی اون وخ ننش براش اسد
نیمی دونم کا چرا یخته دسا پاش سردس
ببر تو غلتونیشا از تو قنداقش بالا
آ بپا سفت نکنی بندی قُنداقا رو پاچیش 
تو را خدا بمال اون نافشا بوکون وِلِمون
هَهَی تو محکمه دکتر، دیدم آرُق میزند
به خود می پیچیدا، هی بیتابی می کرد از درد
کا سرکشیده بود اونجا، یهو یه جوم آغوز
برو وا یخته براش از دوا خونه بسّون
همین سرش میشِد آروم، هَمَم کا دردی کِمِر
قایم یکی کا میشد، هَما پیدا می کردند
دوباره بعد می گفتند آ شَما رَما داکوری
اونا کسی کا می جُست، دوری بازیا می برد
یه چوق ببر با خودد، آ اون گرگا سوتِش کون
آ یا چِلی یا خُلی، کارِدا میری نصفی
دیدم یه لق لقی توش بود، آ قدی لق لق بود
آ چاق کونیم دیگه، اون چار جریب هندونا را
گِمون کونم کا با این مش رجب یه کاری دارد
برو بیارا تو سفره تمامشا بیچّین
برام اورده وا جاش، کُلی کود اِزِم برده
آ یابوشم همه کاوا تو توبرِشا خوردس
دو عِسکه جَختِسا میباس تو کارا زود بوکونی
برام ازون جا اورد یِخته تخمه وا قارا
یزا دیگم با درشکه وا یا با یابوا  خر
شبنده روز میگردد تو شرا، په یه مُدس
آ میکشید سیگارا، هی می داد به مَردوم دود
آ مِیمیَم چه قشنگ، نغمه مَردوما میارد
آ خیلی جوشی شدس، ماسّاشون تو بُقبُقیه
نذار کا بیشتر از این، خارسو نَغمِدا بیاره
می خواس کا جابجا کوند، با چوق می کرد اَرّوم
بذار جُلو اون سِگی بی زِبون، آ سیرش کون
جدا نکون تو دیگه بزغالا وا برا را
اون گله را تو شبا وم ببر بوکون تو یه قاش
اگه نُچاق شدس، یِخته وَم دواش بده
دیدم کا تختی گیواش، چرمی بودا خومی بود
منم نیگاش می کردم همش با بی میلی
دیدم با خومی گیوش زد تو پهلو اوس اکبر
چنون میدوید کا نتونس، تا خونشون وایسد
می خَیم بریم خونه دای احمِدِد نگو آچرا
زیاد پولش اگه باشد میشیم کا خونه خراب
نیمی تونیم هَمِشا ما بِدِیم خودد می دونی
یکی خودشا آتیش زد یهو با یه پیتی نفت
آ زخمی پاما چلوندیا زیتما بردی
با این کا هم علفا خشکا هم هوا داغس
دیگه تا اون دمی پسین، چیزی وا نذاشتیم
آ تخمه گَرمِکارَم حَیوونا دیگه بردند
گمون کونم کا نتیجه د
اعایی باروندس
تو یک گونی میریزدا درشا زود میدوزه
آ میرفوشد اونا را هر یه من به بیس دو زار
دیروز خریده بودا داد علی اُوُرد برا ما
 تا لَنگی ظهر خوابیدا، نرفت سری کارش
نیمی تونم دیگه هیجّا کونم اونا رونه
یزاش خوروسه زدسا بیبین چقز گُنده س
آ یا بچا کا از این ور میرند اونا نَبُرند
 آ بپا کا مثی پِر شب نباشی سر به هوا
اون حَیوونا را نیگر دار تا یِخته بعدی ا
ذون
اگر خرابی کونی این دَفِه میشد دعوا
نیگا بوکون کا قیافش مُعَیِنا مُردِس
اگر قلم بیگیرد دورشا میشد بی حس
یادم میاد کا قلم می گرفت حجاقا کریم
به دوری اون میکشید، کارا راس ریس می کرد
کا ایننقزه نَرِد این طِفلِکی هَهَی تو کوچه
آ یِختِه شَم برا بعداً به خونه مون بردیم
دلم میخواد کا تو قیر کِش بری آ برگردی
آ وختی کا پا اومِد، خاکشا میکند با بَرد
یِزا غذا وا را وَم بَخشِه احمدی هشتم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۲۰
Seyed Reza Ghoraishi Khorasgani

                                                      

بود چوپانی در ان ایّام دور                             زیر بار ظلم بیگاری و زور

بود مزدور یکی صاحب رمه                            داشت از ارباب دائم واهمه

مزد اربابش ورا کافی نبود                              لاجرم ارباب را وافی نبود

بود ناراضی ز اربابش بسی                             در میان نگذاشت آن را با کسی

می نمود اهمال گاهی آن شبان                       برسر حیوانکان بی زبان

زین سبب گاهی خلافی می نمود                     تا کند اموال آن ارباب، دود

سالها بنمود چوپان زندگی                            با هراس و زیر یوق بندگی

تا که یک شب آن شبان در خواب شد              دزد آمد، گوسفندان را ببرد

چون ز خواب آمد برون آن بی نوا                    دید آن گله شده اندر هوا

گشت ناراحت، سوی ارباب شد                        داستان را گفت و بس بی تاب شد

گفت ارباب، ای فلان گشته، چرا                      کردی تو آن گله را بر خود رها

تو چرا در خواب رفتی این چنین                     هست در کار تو پس شکّی یقین

باورم ناید که این بود اتّفاق                           چون تو هم سگ داشتی و هم چماق

یا تبانی کردی یا اهمال، تو                            ضامنی ای مرد، در هرحال تو

خاک عالم را تو کردی بر سرم                       من تو را خود سوی قاضی می برم

باورم ناید ز تو هرگز شبان                             اینچنین اموال من رفت از میان

من شکایت می کنم از کار تو                         تا چه باشد اندر آن افکار تو

گفت با ارباب، آن چوپانِ زار                           دزد را پیدا بکن، با من چه کار؟

بیگناهم من چو تو ای نیک مرد                      این دل من هم چو تو شد پر ز درد

گفت کذب است ای شبان گفتار تو                   سوی قاضی می برم من کار تو

سوی قاضی شد سپس ارباب، زود                    عرض کرد او آنچه بر او رفته بود

چون شکایت کرد از آن  چوپان، مرد                قاضی، چوپان را سپس احضار کرد

که فلان روز و فلان ساعت بیا                         محکمه، از بهر پاسخ پیش ما

رفت چوپان توی افکار عمیق                          نکته‌ای آمد به ذهنش بس دقیق

کرد پیدا یک وکیل ماهری                            با زبان چرب و علم ساحری

گفت اگر گشتم رها زین اتهام                         نیم مال من تو رایکجا تمام

شد موافق با شبان آن دم وکیل                      تا کند او را رها بی قال و قیل

گفت ای چوپان تو از من گوش کن                  خویش را فارغ ز عقل و هوش کن

آن چنان بنما که یک دیوانه‌ای                       از تمام ما وقع بیگانه‌ای

در دفاع از خود تو چونان گوسفند                    پس صدا آور به آوای بلند

هرچه پرسیدند، تو بَعْ بَعْ نما                         مابقی کارها، بر دوش ما

چون زمان داوری آمد به پیش                      جمله، سوی محکمه با قلب ریش

زین طرف ارباب، آنجا شد گسیل                   زان طرف هم، آن شبان و آن وکیل

ابتدا ارباب شرح حال را                                گفت با قاضی همه احوال را

کرد قاضی رو به سوی آن شبان                     کز چه رو کردی چنین، تو ای جوان

گفت بَعْ بَعْ، آن شبان در محکمه                     راحت و آسوده و بی همهمه

گفت پس قاضی که این رفتار چیست               این مکان، مخصوص این گفتار نیست

تو مگر دیوانه هستی ای شبان                        از چه بَعْ بَعْ می کنی در این مکان

باز هم بَعْ بَعْ نمود آن ناقلا                            تا که خود را وا رهد از این بلا

پس وکیل آمد به گفتار و بگفت                      از چه فرصت میدهید از دست مفت

این جوانک گوییا دیوانه است                         با سخنهای شما بیگانه است

واضح است از بَعْ بَعْ و رفتار او                         کی توان دل بست بر گفتار او

نیست بر دیوانه جرمی ای حکیم                     داوری بنما تو با عقل سلیم

باید این دیوانه اندر محکمه                           تبرئه گردد، بدون واهمه                  

ورنه فرق ما و این دیوانه چیست                     در سر ما عقل و او را عقل نیست

تبرئه گردید آخر آن شبان                            چون وکیلش گفته بود او را چنان

چون شبان از محکمه آزاد شد                        مال اربابش همه برباد شد

پس به چوپان گفت آنگاه، آن وکیل                 تبرئه گشتن نبودت بی دلیل 

چون تورا من رهنمایی کردمت                        بین چگونه سر فراز آوردمت

پس کنون مزد مرا تو ای شبان                        مسترد کن طبق آن پیمانمان

گفت بَعْ بَعْ، بار دیگر آن شبان                        در جواب آن وکیل خوش بیان

هرچه او اصرار بر این کار کرد                         این یکی با بَعْ بَعَش انکار کرد

گشت ناراحت ز چوپان آن وکیل                     این کلک بر او بسی آمد ثقیل                        

گفت بَعْ بَعْ من تو را آموختم                          این چنین آتش خودم افروختم

من خودم کردم خودم را اینچنین                     کار هر کس از خودش باشد یقین

گر کَنی تو چاه بهر دیگران                            اول از هر کس، خودت هستی در آن

هرچه را کِشتی تو آخر بدروی                         بهره مند از جمله اعمالت شوی

 ای قریشی پند گیر از این عمل                      پس مده بر باد خود را ماحصل

نه چو این چوپان و نه چون این وکیل              بلکه آدم باش بی هر قال و قیل 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۵۵
Seyed Reza Ghoraishi Khorasgani

 مؤذن جار زد وقت نماز است                                   زمان سجده بر آن بی نیاز است

همه آماده و بنشسته در صف                                وضو بگرفته و تسبیح در کف

همه از کودک و از پیر و برنا                                   بخوانند آیهء اِنّا فَتَحْنا

در آن صف کودکی در جنب یک پیر                           نشسته و مهیّا بهر تکبیر

قضا را سر زد از آن پیر، بادی                                 که بود آن باد، با صوت زیادی

بشد شرمنده آن پیر و به ناچار                              بزد بر گردن آن کودک زار

که اینجا مسجد است و جای این کار                     نباشد ای پسر خود را نگهدار

پسر رو کرد به آن مرد و چنین گفت                       چرا اینگونه تهمت میزنی مفت؟!

یقین میدان اگر نزد جهانی                                 شوم شرمنده لیکن نیک دانی

که در نزد تو حتماً روسفیدم                                همین یک نکته می باشد امیدم

به ظن دیگران گر رو سیاهم                               تو میدانی یقیناً بی گناهم

بدان زین کار اندر این میانه                                 من و تو آگهیم و آن یگانه

 خودت هستی که پنداری من آنم                        اگرچه تو مسنّ و من جوانم

گناه خویش را بر دیگران گر                                ببندی لیک میدانی تو آخر

که فی‌الواقع حقیقت غیر از آن است                    از آن آگه خداوند جهان است

قریشی گر تو هم کردی چنین کار                        به دوش دیگری آن را تو نگذار

اگرچه زشت کار خویش باشد                             گناه تهمت از آن بیش باشد                                        

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۳۸
Seyed Reza Ghoraishi Khorasgani

دوش دیدم شاعری خوش ذوق، شعری می سرود           ایّها الاعراب، خائن چون شما هرگز نبود

قالتِ الاَعرابُ آمَنّا، فَقُل لَم تُوئمِنـوا                               هسـت مـصـداقـش یقـیـناً این زمـان آل سـعـود

جمله حکّام عرب، اعرابیند و مشرکند                          بدتر از کفّار، این نامردمان، خواهند بود

آل بو سفیان و مروانند، حکّام عرب                              همچنان در نکبت و گمراهی و جهل و جمود

هم خلیفه آل نهیان، هم ابو مازن همه                         روی اجساد شهیدان غرق آواز و سرود

هست عبدالله نا صالح، پلید و بی حیا                          در یمن، این ناکس بی دین، چنان صدّام بود

 شاه اردن، انگلیسی زاده از مادر بُوَد                          بهر اردن، این دنی هرگز نخواهد داد سود

انورالسّادات و صدّام و حسین اردنی                           هم حسن اندر مراکش، سوی غرب اندر سجود

هست قذافی، سگ زنجیری غرب پلید                         آبرو و عزّت خلق عرب را کرد دود

ای امیران عرب، ای پیروان بو لهب                              کُلُّکُم تبت یدا، تا کی سوی بتها سجود؟

 زادگان  بو لهب، لعنت به آباء شما                             نوکران اجنبی، از جملۀ بود و نبود

یک نفر حاکم، چو آدم، اندر این اعراب نیست                  جملگی، غرق خباثت، پیرو عاد و ثمود

ملحدان، در غرب، فرمان جنایت می دهند                      سر به فرمان اجانب، بوده بی گفت و شنود

دشمن اشغالگر در غزه آدم می کشد                         لیک حکام عرب اندر خموشی و قعود

بی گناهان را به لبنان، بمب باران می کنند                    حاکمان گویند ما را چه؟ از آن ما را چه سود؟

من ندانم این اراذل، حاکمان بی حیا                             از چه همره گشته اند، این گونه با قوم یهود

یادم آید در زمان جنگ ایران و عراق                              کلّۀ آنها همه در آخور صدّام بود

نا مبارک، عبد شیطان، دشمن خلق خدا                        غیر نفرت، از خباثت او نخواهد برد سود

با قیام مردمان مصر، این خونخوار هم                            غرق، خواهد همچو فرعون گشت، اندر نیل رود

کرد غارت، بن علی دار و ندار مردمان                           از کف آنها، همه اموالشان را در ربود

از قیام ناس، زین العابدین بن علی                              شد فراری، آن خبیث احمق بی تار و پود

شیعه را آل خلیفه، می نماید قتل عام                         لعنت حق باد بر او، زیر این چرخ کبود

عالَم کفر و نفاق و سازمان بی ملل                             شاهد این جانیان باشند، چون بود و نبود

باد صد لعنت به روح حاکمان زور و زر                            سویشان آید عذاب، از جانب حیِّ ودود

مردمان، در تونس ودر مصر و بحرین و یمن                      با قیام خویش، شیطان را بیاورده فرود

آفرین بر غیرت و عزم جوانان عرب                               با چنین عزمی به آنها می فرستم من درود

با توکل بر خدا و اتکا بر خویشتن                                می توان از قله های سخت بنمایی صعود

حذف این حکام امروزه چنین آسان شده                       گرچه اندر ابتدا این کار مشکل می نمود

با چنین ایمان و عزم و اتکال بر خدا                             زادگان بو لهب شد خیمه هاشان بی عمود

این چنین عزمی که در خلق عرب پیدا شده                   معتقد هستم که آن را واقعاً باید ستود

گرچنین حکّام خائن از بلاد مسلمین                            پاک گردد چون نجاست، می فشانم عطر و عود

بعد تطهیر بلاد مسلمین از خائنین                               روز عید مسلمین شد، کوری چشم حسود

ای قریشی مژده بادا، محو این حکام را                         همزمان با مرگشان، یک باره خواهی بد شهود

زود می بینی و گردی پیش مردم رو سپید                     مرگشان را، پس سوی یزدان نما هردم سجود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۲۶
Seyed Reza Ghoraishi Khorasgani

شنیدم روزی از ایّام ماضی                                       دو مجرم کارشان شد پیش قاضی

یکی زانها به قاضی داد چندی                                    نهاد آن را سپس جای بلندی

مگر قاضی شود، زین پول راضی                                 که گردد تبرئه، از پیش قاضی          

سپس قاضی، شمرد و دید آن پول                              نباشد آن چنان دلچسب و مقبول

زبعد مدتی، آن دیگری نیز                                          نهادش مبلغی را زیر آن میز

که مقدارش فزون از اولی بود                                     از آن قاضیِ عادل!!، گشت خوشنود

چو پول زیر میزی از بلندی                                         فزون تر بود از مقدار چندی

لذا قاضی به نفع زیر میزی                                        قضاوت کرد با یک حکم تیزی

بشد او تبرئه از پیش قاضی                                      برون آمد بسی خوشنود و راضی

ولی آن دیگری ناراضی و گفت                                   چرا قاضی چنین حکمی دهی مفت

چرا حق مرا کردی تو ضایع                                       یخ عمر مرا کردی تو مایع

نمود او اندر آن محضر دوباره                                     به آن مبلغ در آن بالا اشاره

که آن بالا خدا! را در نظر گیر                                    سپس با حکم او! بنما تو تدبیر

در آن بالا خدا! را یاد آور                                          سپس با یاد او! می باش داور

جوابش گفت قاضی، کای برادر                                 قضاوت کار دشواری است آخر

تو که آگه، نَه از این چون و چندی                              نباید دست قاضی را ببندی

تو که از زیر و بم، بی اطلاعی                                  چرا پس این قدر، پر مدعاعی

هزاران نکته اندر داوری هست                                 که نتواند کسی یابد به آن دست

تو آن بالا خدا را بینی و بس                                    چه می دانی تو از زیر و بم کس

بدیدم من در آن بالا خدا را                                      ولی از زیر فرمان داد ما را

اگرچه کارت از بالا صواب است                                ولی از زیر، کار تو خراب است

فریشی گر تو هم با هوش و تیزی                              حذر بنما زپول زیر میزی

اگر چه چند روزی شادمانی                                     ولی چندان نپاید دار فانی

مواظب باش در دنیا برادر                                       که پاسخ داد باید روز محشر

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۳۹
Seyed Reza Ghoraishi Khorasgani

                                   

ز راهی نیک مردی روزگاری                       گذر می کرد روزی بهر کاری

توی خورجین اسبش بود مالش                      برای روزی اهل و عیالش

بدید از دور فردی زار و نالان                      تقاضا می کند یک لقمهء نان

که من درمانده و زار و فقیرم                        اگر داری مرا بنما تو سیرم

کمک بنما مرا ای اهل ایمان                           که تنهایم  در این برّ و بیابان            

سواره رحمش آمد بر پیاده                           که بیچاره چنین از پا فتاده

به خود گفتا  که این وامانده را من                  برم با خود به جای خوب و ایمن

من این بیچاره را با حال نالان                      نشاید وا نهم در این بیابان                          

ز مرکب شد پیاده مردِ راکب                         که آن درمانده را، گردد مراقب

به ناگه عده ای از پشت یک سنگ                   شتابان سوی او، با آلت جنگ

به  زور آورده او را در میانه                       گرفته زیر ضرب تازیانه

تمام مال او، تاراج گردید                             از آن، بیچاره هاج و واج گردید

زبعد سرقت اموال، آن مرد                           ز ضرب تازیانه ناله میکرد

رها کردند او را در بیابان                            از این نیرنگ، او شد مات و حیران

به ناگه کرد او خود را نکوهش                      چرا گشتی چنین تسلیم خواهش

چه شد خوردی فریبِ مکر این مرد                 که از چنگ تو، مالت را در آورد

اگر مردم ز کار این جماعت                         که با حیله تورا کردند غارت

شوند آگه در این دنیای فانی                          کجا رحمی شود بر ناتوانی

در این دنیای پر رنج و غم آلود                      چگونه مطمئن بر کس توان بود                   

که این دزد است یا که ناتوان است                  و یا گرگ است در جلد شبان است

لذا با خود، چنین اندیشه ای کرد                     که درمانش بباید کرد، این درد

نباید کس از این نیرنگِ دونان                       که خود را کرده مانند زبونان

به کوه و دشت و توی شهر و بازار                که قُطّاع‌الطّریق هستند و مکار                                  

شود آگاه، اندر این زمانه                             لذا باید بماند، مخفیانه

از این رو پیش آن دزدان دون، باز                 بشد با قلب خون و کرد آغاز

بگفتا هستی من را که بردید                          گواراتان اگر آن را بخوردید

حلالش میکنم من این زمانه                           اگر این راز باشد محرمانه

مبادا هیچکس، زین گردد آگاه                        که دزدی میکنید اینگونه در راه

چرا که، گر کسی درمانده گردد                     و یا در راه، کس وامانده گردد

کسی رحمی نخواهد کرد بر او                      نخواهد دید، او درمان و دارو

کسی دست کسی را بهر یاری                       نمی گیرد دگر در هر دیاری

همه واماندگان در راه زان پس                      نمی بینند دست یاری از کس

همه از نو جوان و پیر و برنا                        فراری میشوند دائم از آنها

لذا هر ناتوان و مانده در راه                         بماند آن چنانی، خواه نا خواه

قریشی بنگر آن مرد خردمند                         جوانمردی او باشد تو را پند   

مباش از خدعه بازان ملون                           مباش از مکر یزدانت تو ایمن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۳۲
Seyed Reza Ghoraishi Khorasgani

یکی بود در روزگار قدیم                       به تنبک زدن بود، بی ترس و بیم

از این راه او زندگانی خویش                      شب و روز اینگونه می برد پیش

یکی قاری یی بود در انجمن                       که می خواند قرآن بصوت حسن

همو ارتزاقش از این راه بود                      چو ایّام دوران طی می نمود

به کسوت چو وُعّاظ اندر میان                    ولی دست می زد به نا محرمان

نبود او مقیّد به احکام دین                          به ظاهر نشان داد خود را چنین

زمانی شنیدم که از روبرو                        به آن تنبکی گفت اینگونه او

چرا می کنی کار لهو و لعب                      مریضی برو پیش دارو و طب

تو خشم خدا را بر انگیختی                        ز پولی که در جیب خود ریختی

چه کاری است این کار تنبک زنی              چرا تیشه بر دین خود میزنی

به کار عبث در جهان تن مده                     بیا گوش بر صوت قرآن بده

ببین من چو قرآن تلاوت کنم                      زکار دگر خویش راحت کنم

جوابش چنین گفت تنبک زنان                   برای امورات، قرآن نخوان

تو را می شناسم من از دیر باز                بخوانی تو قرآن ز روی نیاز

نخوانی تو قرآن برای خدا                       چرا زهد اینک فروشی به ما

من و تو به دینار و درهم نیاز                  تو با صوت قرآن و من ضرب ساز

مثال من و تو در این روزگار                  چنین است ای مرد آموزگار

که یک لقمه بر روی آن بام هست             و باید بدان ما بیابیم دست

نه من می توانم نه تو تا به آن                  رسیم و بگیریمش اندر دهان

بناچار من روی تنبک دوپام                   نهم تا روم روی آن پشت بام

تو قرآن نهی زیر پایت دغل                   که تا گیری آن لقمه را در بغل

کنون داوری کن به وجدان خود               شهادت بده پیش یزدان خود

تو کارت بود زشت تر یا که من             مزن گول خود را در این انجمن

تو خشم خدا را بر انگیختی                    که بر دین و قرآن بیاویختی

من این ساز و ضربم بگیرم به دوش       ولیکن تو قاری قرآن فروش

اگر ساز و ضرب است من را سیاق        تو با صوت قرآن کنی ارتزاق

تو ای قاری هرگز نه قرآن بخوان           نه بگذار دستی به نا محرمان

اگر کار من کار بیهوده است                 ولی دین حق را نیالوده است

مرا نیست کاری به قرآن و دین              چو مطرب شناسندم اندر زمین

ز کار تو مردم نمایند عجب                   که با دین و قرآن نمایی لعب

قریشی تو هم از خدا کن حیا                                    نه بفروش زهد و نه بنما ریا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۵۰
Seyed Reza Ghoraishi Khorasgani


 

یک بز و یک میش با هم در رمه                در چرا و در تلاش و همهمه

از قضا آن میش از جویی پرید                   ناگهان بز، شرمگاهش را بدید

زان سپس با داد و فریاد وهوار                  گفت رفتت آبرو ای بی قرار

چون که من دیدم فلان جای تو را               آبرویت رفت و گشتی بی حیا

میش گفتا چند بی ظرفیّتی                     بر خودت بنگر، بز لخت و پَتی

مال تو باشد همیشه در نظار                    از چه بنمایی چنین داد و هوار

تو فقط یک بار دیدی، العجب                     مال تو پیداست برما روز و شب

ما به روی خود نیاوردیم هیچ                    از چه بیخود می دهی گیر سه پیچ

از چه می گیری تو خرده ای رفیق             اندکی در خویشتن هم، شو دقیق

تو فقط بینی عیوب دیگران                        گرچه می باشد عیوبت بیکران

تو سرا پا عیب و غافل از خودی                 بین چگونه هامز و لامز شدی

گر عیوب دیگران دیدی مخند                     چشم خود را بر عیوب خود مبند

ابتدا عیب خودت را پاک کن                      زشتی و نا مردمی در خاک کن

بعد از آن رُو سوی عیب دیگران                 تا نگردی شرمسار اندر جهان

ای قریشی فکرعیب خویش کن               چشم خود بر دیگران درویش کن

عیبهای خویش را بنما حَسَن                   پیش از آنی که بپوشندت کفن  


 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۱۲
Seyed Reza Ghoraishi Khorasgani